بعد مدت ها به شدت عصبانیم و تنها :)
میدونمهستی خدا :)
میدونم آدمای خوبی سرراهم قرار میدی :)
میدونم نمیزاری اینجوری بمونه :)
میدونم بقول حَنا خدایی که از نمیدونم چی الماس درست میکنه مگه میزاره بعد از سختی تو ستاره نشی؟!
۲۱/۰۹
ز.م.اِ.ه.ی.چ.ش.خ.ص.ا_ش_ک
اینکهمن بگم عقایدم فرق داره دلیل بر اینمیشه بهمبگن :یجوری میگی انگار فقط تو مسلمونی بقیه کافرن :/ عقاید با اعتقاد مگه فرق نداره ؟!
ازینکه نمیدونم ته قضیه زندگی چی میشه تا یکم انگیزه بگیرم یا کلا ناامید شم ، اعصابم بهم میریزه
اینکه برای( هیچی ) تلاش میکنم ، مسخرست ، اینکه دیگه هیچ چیزی نمیتونه انرژی و اُمید بهم بده
اینکه نمیدونم . !
خیلی سخته کلا ، حس میکنم مزخرف ترین سالای زندگیم که بهترین سالای زندگیم قرار بود باشن گند شدن ، یا گند زده شد بهشون ، خیلی خستم ، دلم گرفته عمیقا ، از خودم و خدا و قسمت.!
اینکه کجای کارو اشتباه رفتم و قسمتم شده این.! دلم دیگه نمیخواد روز و ماه و سال بگذره و یه سنی برسم که هیچی نیستم و نشدم چون قسمت نبوده.!
+بهار_ماجده_ صورتی _ آرام _
بدترین ، سخت ترین جمعه سال ۹۸ . ! فکر نکنم هیچ جمعه ای اینقدر قلبمو بدرد آورده باشه ، نتونستم حتی امتحان فردارو مرور کنم ، انگار یچیزی به گلوم چنگ میزنه. !
سردارِ عزیزم ، محبوب ترین ، تو تنها کسی بودی که همه حرفات عملی میشد. !
شهادتت مبارک ، اما خیلی غم انگیزه برای ما شهادتتون ، کاش منم پسر بودم حداقل میتونستم تو این راه یکاری کنم. !
امروز مزار شهدا خیلی شلوغ بود خیلی. ! مامانای شهدا خیلی اشک ریختن ؛ قلبم بدرد اومده
اولین جمعه ای که نیستی سردار . !
#یا صاحب امان
برنامه مشهد رفتن به کل بخاطر اتفاقات اخیر بهم خورد. ! اونم واسه اینکه مبادا اتوبوسِ ماهم چپ کنه ، الان باید بگم خستم ازین دست به دعاها بردن. !
بااین اتفاقا با این مرگ و میرا با این فرار کردن از سختی و شر و رسیدن به مرگ ، زندگی روزمره و تکراری دیگه دارم میترسم ، انگار واقعا روزای آخره ، میترسم از در خونه برم بیرون و دیگه مامانم اینارو نبینم ، یا میترسم اونا برن و دیگه اونارو نبینم ، میترسم که یکیشون نباشه ، میترسم که من دیگه نباشم ، یک هفتست که قیامت شده ، یک هفتست که دل خونِ و آرامش نداره ، قلبم بیش از حد درد میگیره از این نگرانی و ترس ، من که از اتفاق بد واسه یه غریبه میمیرم چطور تحمل کنم اگه سرم بیاد .! آره مرگ حقِ هرجا بخوای بری دامنتو میگیره ، حالا تو بگو هواپیماش نقصِ فنی داشت ، اینا بهونس ، بخدا که بهونست ، مگه میشه قبل پرواز چک نکنن، تا خدا نخواد هیچی نمیشه ، با اون قراضه هم میشد به مقصد رسید، دلم میگیره که این اتفاقای بدو به شهادت سردار ربط میدن ، اون بنده خدا که شهید شد چه ربطی به اتوبوس چپ شده و هواپیمای سقوط شده داره؟؟؟؟ خدا جونم عاقبت هممونو ختم به خیر کن.!
امام رضا هرکاری میکنم خودمو بهت برسونم نمیشه تو یکاری کن که خیلی نیاز دارم بهت.!
چِنان سکوت کرده ام که : دیگه هیچی از جانِ زندگی و خدا نمیخوام
ما شده ایم همانند فرزندی که دیگر حامی ندارد ، امنیت ندارد ، .
انشالله من هم فردا در تشییع سردار دل ها خواهم بود. ❤
عجیب بغض دارم و دلم میخواد حتی یک دقیقه گریمو نگه ندارم. !
امروز فقط یچیش قشنگ بود که استاد اصول لبخندن بهم میگه : آفرین ۱۸ شدی ، تعدادی زیادی مردود شدن ، آفرین. ! لبخندشو به دنیا نمیدم اصلا.!
یجا هست سردار میخنده بعد سرشونو میندازه پایین ، اونجا آدم میخواد بمیره از غصه.!
حالا حالاها سیاه پوشِ پدرمان هستیم.!
من هی به اسما میگم ، مگه میشه نباشه؟! چجوری اصلا الان داریم زندگی میکنیم عجیبه.
چون بخاطر اون بود که الان زنده ایم،، امنیت. بعد اون نباشه؟
بقول بقیه گندشو دراوردم لابد.! نمیدونم.
باران میبارد ، سکوت و تاریک ، مغموم است آسمان. !
من ماندم و غمِ آسمان و یه رفتارشناسی استیفن رابینز که تمومنمیشه. !
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره…
یه روزی هم بیاد نفس آخرم بره…
( ۱۰۰ بار فکر کنم امروز اینو گوش دادم.)
تَحمل حرف های آدمای دورم رو دیگه ندارم ، چون بلد نیستم حمایت کردنو ، بلد نیستم دلیل آوردنو ، بلد نیستم توضیح دادنو.!
دیگه یکی که با ۴۰ سال زندگی هیچی نمیفهمرو من ِ ۱۹ ساله نمیتونم حالی کنم میتونم؟!
این روزا فقط شنیدم توهین ، تهمت ، این تهمت هایی که میزنیم به آدما یه روزی جوابشو باید بدیم ، هرچی یادمون رفته باشه ، خواهشا خدا نره ، تمام قضاوت هات به آدمایی که نمیشناسیشون خوب اون دنیا یقمونو میگیره.!
این روزا بیش از حد میشه گناه کرد، اونم از نوع حق الناس.!
امتحانِ آخر دیروز به اتمام رسید
#پایان ترم اول:)
مرگ از رگ گردن نزدیک تر است !
خاصه زهرای عزیزم که حتی نمیتوانم تسلیتی به او بگویم.
خبر خیلی بدی بود ، من از باباش خیلی خوشم میومد برعکسِ مامانش ، یه آدم مهربون خوش اخلاق که کاری به هیشکی نداشت ، حتی یکبار از همسایه ها چیزی راجبش نگفتن.!
نمیدونم چه حکمتی قسمتی خواست خدایی بود
اما از خدا میخوام صبر زیاد بهشون بده ، داغشون کم شه.! بی پدری خیلی سخته، بی پناهی ، پشت نداشتن ، حمایت گر نداشتن.
با این وضعِ ناقصِ خودم حتی نمیتونم برم پیشش، اصلا روی تسلیت ندارم
خدایا به بازمانده ها صبر بده ، کمکشون باش.
اقای همسایه بابای مهربونِ زهرا ، فکر کنم کل محل داغ دار باشه با رفتن یهوییت.
تازه داشتین پیشرفت میکردین، همچی خوب میشد.
امروز یه دفتر و خودکار جلوم گذاشتم که بنویسم
تنها چیزیم که دلم میخواست حرفا و کاراییه که باید اون دنیا جواب بدم بنویسم
اما تا میخواستم بنویسم همه میپرید
فقط نوشتم : راستکیه این مرگ ، چه بخوام چه نخوام چه یک دقیقه دیگه چه صدسال دیگه میمیرم
چرا قبول نمیکنی؟!
میگم یعنی خدا یه شرایطی رو برای منپیش میاره جبران کنم؟!!
حالا که علاف ، داغون ، افسرده افتادیم گوشه اتاقامون ، کاش اینترنت من قطع میشد ؛ تا یه سری چیزارو نخونم ، نبینم ، دلم غصه نخوره . !
کلی حرف دارم، ، اونقدر زیاده که باعث شده معده درد بگیرم ، از بس خودخوری کردم ، چه بهمن ک اسفند مزخرفی. ! چقدر سختی تو دی کشیدم ، اینم ازین دوماه.!
شماهارو نمیدونم ، اما میگم میترسم از آخره خودم، میترسم از مردنم.! چقدر مگه بهت فرصت جبران میدن ، که من با امروز فردا کردن از دستش میدم.!
بیش از حد روحم خستست ، دلم میخواد ۲۴ ساعتو بخوابم فقط و به هیچی فکر نکنم
من میترسم . ازبس تو مجازی چرخیدم دیگه حوصله کسیو ندارم
دلم یه آدم جدید ِ غریبه میخواد روبروم وایسه تا من غر بزنم و خالی شم.! نه اونی که منو میشناسه
آخرین جمعه سال یک هزارو سیصدو نودوهشت را چگونه گذراندید؟! برایمان بنویسید که اگر مرحله کرونارو رد کنیم و به سال بعد این موقع برسیم ببینیم مرحله 98 سحت تر بود یا 99؟؟
با صدای پدر و بقیه همسایه ها که در تلاش تهیه کردن سم پاش یا همان اب پاش ایرانی ها و تهیه کلر بجای وایتکس بودند
در حالی که وی تا خود 6 صبح بیدار بود ساعت 9 با صدای دادو فریاد که نه صحبت اقایون بیدار شد !
یه اینجا ختم نشد !
هنگام صرف ناهار وی گفت که چه وضع فرهنگ است که نداریم و ندارند صحبت اینگونه آخر ؟! بلند بلند ؟! شاید کسی بیماری داشته باشد و اعصابش خورد شود .
یکی مثل من که علائم سرما خوردگی را دارم اما نمیخورم و کلافه ام کرده !
حالا این بار به خاطر کرونا بوده قبلش چی ؟ همش اوضاع همینه خسته شدم از ددستشون خداروشکر میکنم که بابا مشغوله مثل اینا همش سر خیابون نیست وگرنه هرچه جمعیتشون بیشتر اعصاب ما خراب تر .
فکر کنم ققط اقایون محله ما دوست دارن بلند صحبت کنند که هرکس بین جمعشونم نیست بشنوه
مثلا من شنیدم به اقای پدر گفتند دخترت چی میخونه؟ترمای آخر باید باشه درسته ؟ یا اینکه گیلان داره میخونه؟!
بابا به گفتن منحل شدن دانشگاه اکتفا کرد ! در جریانید که اصلا راضی نیست و باعث خجالتشه رشته و دانشگاه من !
حالا بعد از بحث غیر دوستانه سفره ناهار یا وعده ناهار ! هرکس به اتاق خودش رفت .
ما به خواندن لافکادیو و یک عاشقانه ی ارام اکتفا کردیم !
پفیلا درست کردم و بعدش یک لیوان چای داغ بدلیل روغی بودن پفیلاها !
امان زمان عزیز این جمعه هم نیامدی اما گمانم تا جمعه بعد ما یه سفری کوتاه به اخرت داشته باشیم و ازت کمک بگیریم .
شماهم بنویسید جمعه اخر سال رو چطور گذروندین :)
بهاری که خاک را سبز میکند. یقینا از پسِ سبز کردنِ چراغ های قرمز هم بر می آید.
من به این اتفاق ایمان دارم. سال نو بر همه مبارک باد.
عید مبعث هم مبارک:)
تازه تولد مادربزرگمم ۵ فروردین بود:) روحت شاد عزیز:)❤
سلام به بازماندگانِ ۹۸
خیلی عجیبه برام تاریخِ توی پست ها که زده ۹۹
ادامه مطلب
درباره این سایت